فیک جانگ کوک | پارت ۳ Bad Boy
دیگه کار رییست باهات تموم شده بود و از خستگی خوابش برده بود . چون لباست پاره شده بود ، توی کمد ریست دنبال ی لباس مناسب بودی .
ا.ت : عاها، بلاخره تونستم ی چی برا پوشیدن پیدا کنم.
لباسارو پوشیدی و کیفیتو برداشتی . آروم قدم گذاشتی و از اتاق بیرون رفتی .
از گوشه ی آشپز خونه به سمت حال رفتی و از در پشتی بیرون خونه رفتی . به سمت خونه دویدی .
ا.ت : خداکنه فلیکس خواب باشه ؛ وگرنه منو ترک میکنه . من کسی غیر اونو ندارم ، فلیکس ،ببخشید
.
.
به خونه نزدیک شده بودی . با کلید آروم درو باز کردی ، از پله بالا رفتی و به در ورودی نزدیک شدی ،
فلیکس روی مبل خوابش گرفته بود . نوشته ی روز یخچال توجه تورو جلب کرد ،
نوشته بود:
« عزیزم میدونم تا دیروقت سر کار بودی ، غذاتو گذاشتم تو یخچال ، اون ظرف در آبی ، دوست دارم»
.
.
با خوندن اون نوشته ناخودآگاه گریهت گرفت .
خب صلم، منتظر پارت ۴ باش
ا.ت : عاها، بلاخره تونستم ی چی برا پوشیدن پیدا کنم.
لباسارو پوشیدی و کیفیتو برداشتی . آروم قدم گذاشتی و از اتاق بیرون رفتی .
از گوشه ی آشپز خونه به سمت حال رفتی و از در پشتی بیرون خونه رفتی . به سمت خونه دویدی .
ا.ت : خداکنه فلیکس خواب باشه ؛ وگرنه منو ترک میکنه . من کسی غیر اونو ندارم ، فلیکس ،ببخشید
.
.
به خونه نزدیک شده بودی . با کلید آروم درو باز کردی ، از پله بالا رفتی و به در ورودی نزدیک شدی ،
فلیکس روی مبل خوابش گرفته بود . نوشته ی روز یخچال توجه تورو جلب کرد ،
نوشته بود:
« عزیزم میدونم تا دیروقت سر کار بودی ، غذاتو گذاشتم تو یخچال ، اون ظرف در آبی ، دوست دارم»
.
.
با خوندن اون نوشته ناخودآگاه گریهت گرفت .
خب صلم، منتظر پارت ۴ باش
۲.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.